این داستان: منه فداکار
شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۳۸ ق.ظ
بچه های سوئیت دیگری آمده بودند پیشمان مهمانی
یکی از بچه های ما سرما خورده و هی آبریزش بینی دارد. گفت من میروم تخلیه ی بینی(!) تو برو پیششان سرو صدا کن و باهاشان(!) حرف بزن تا صدای من را نشنوند!
من هم از آنجایی که داشتم ظرف میشستم گفتم از همینجا برایشان بلند بلند آواز میخوانم تا تو کارت را انجام بدهی
و شروع کردم به خواندن...!
هی خواندم هی خواندم...یهو یکی از مهمان ها فریاد برآورد:
آواز خر در چمن!!!
+هی میگم فداکاری نکنییییید :|
+خیلیم قشنگ میخونم
+انقد بدم میاد من دارم با آهنگ میخونم بعد خواننده اشتباه میخونه!
- ۹۳/۱۲/۱۶