اینجا خوابگاه المهدی کنار جمکران
پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۳۴ ق.ظ
اول بگم که تو جمکران کلی همتونو دعا کردم،تو دعام اسم بعضیاتونو که میگفتم فک کنم خدا خنده ش گرفته بود!
از 8 صب تا 11 شب کلاس بیسیج داشتیم،دیگه نا نداشتم
بعد از کلاسای شب رفتیم سالن ورزشی،من و مریم و بهاره تو زمین فوتبال بودیم،زهرا هم تو دروازه
کلی آدم تو زمین با یه لنگه دمپایی جای توپ بازی میکردیم،یه پرچم ایران هم بود؛بعد از هر گل تو زمین دورش میدادیم!
بعدشم مولودی و آهنگ خوندیم و دس دس؛ بعد از کلی عکس و کل زدن رفتیم خوابیدیم!
+مشخصه خسته بودم یا ببشتر توضیح بدم؟!
یعنی پاهامو میبینه؟!
- ۹۳/۱۱/۳۰