آقای سر آشپز
من هیچ علاقه ای نسبت به استادانم ،همکلاسی هایم،هم اتاقی هایم،سرپرست هایمان،مستخدممان حتی، ...ندارم.
فقط آشپزمان را عاشقم!
امروز که وارد سلف شدم،آشپز نبود،و یک آقای دیگری به جای او به ما غذایمان را داد
نصفش را خوردم،نصفش را هم برداشتم که بیاورم خوابگاه
داشتم از در سلف میرفتم بیرون، که دیدمش!
برایش دست تکان دادم!
مرا دید،خندید،صدایم زد...
گفت بیا!گفتم من؟
گفت آن را هم که دستت است بده به من! من: این؟
غذایم را گرفت برد...پره پرش کرد برایم آورد!
گفت برای شبت!کلی غذا مانده روی دستم،13 نفر نیامده اند غذا بگیرند!
+لازم است بگویم هر وقت من را میبیند برایم ته دیگ میگذارد؟!
تاااازه...در غذایم یک عدد زرشک هم دیدم! کم سعادتی نیست!
++یک روز هم من را در امور دانشجویی دید...در حال ژتون گیری...
خندید،صدایم زد و گفت آمده ای برای کل هفته ژتون بگیری؟!
من کل هفته را ژتون میگیرم...حتی روز هایی که کلاس ندارم!!!
- ۹۳/۰۹/۲۸