لست اگزم
یادمه از بچگی همیشه واسه امتحان آخر حال و حوصله ی هرچی رو داشتم بجز درس. این عادت تا الان که دانشجو هستم هم همراهمه و یه حس غریبیه که همیشه با منه. فردا آخرین امتحانه و من رسما از ترم پنجی در میام و ترم شیشی میشم. بعد از گذشت ترم دو همیشه منتظر ترم پنج بودم؟ چرا؟ چون چ چسبیده به را. خلاصه اینکه از دیشب دارم میگم فردا باید تمام یخچالو از بالا تا پایین بخوریم. امشب بین این همه درس نخوندنا به دلیل امتحان آخری و همون حس غریبی که توضیح دادم همیشه با منه گفتم پاشم برم مسواک بزنم که اگر بین همین درس نخوندتا خوابم برد بی مسواک نمرده باشم. خدا رو چه دیدی آدم از فردای خودشم خبر نداره. پاشدم برم... یه نگاه بش میندازم میگم: مسواک بزنم؟ میگه نههه من کلی چیز تو بخچال دارم باید برام بخوریشون :|
من بزم؟! :/
- ۹۵/۱۱/۰۴