مثلا 30 و خورده ای نهایتا
یه جوری دارم زندگی میکنم انگار نهایت 10 سال دیگه تا آخر عمرم بیشتر نمونده!
انقدر امید به زندگیم بالاس :|
+پست پایینو دریابین...
خوشا به غیرت بنی هاشم
یه جوری دارم زندگی میکنم انگار نهایت 10 سال دیگه تا آخر عمرم بیشتر نمونده!
انقدر امید به زندگیم بالاس :|
+پست پایینو دریابین...
خوشا به غیرت بنی هاشم
((اَصلا رقیه نه به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه می کنی))
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند چه می کنی
اَصلا خیال کن که کسی دختر تورا
در بین جمعیت بکشاند چه میکنی
یاکه خدانکرده کسی روی صورتش
سیلی محکمی بنشاند چه می کنی
یا فرض کن که دخترتو جای بازی اش
هرشب دعای مرگ بخواند چه میکنی
اَصلا کسی بیاید و با تازیانه اش
خاک از لباس او بتکاند چه میکنی
مجید تال
بشنویم؛ که چند روزه یه بند صداش تو گوشمه:امیری حسین و نعم الامیر
گاهی بعضی کلمه ها ثقیل می شوند. مثل یک "دلم تنگ شده" ی ساده. که نمیتوانی بگویی اش. زبانت نمیچرخد. بعد میشود سخت ترین جمله ی دنیا. ناگفتنی ترینشان.
#به_سرم_زده
#سکانس_های_بی_مخاطب
انقدر بعضیا خوبن که با خوب بودنشون...با انقدر خوب بودنشون آدمو شرمنده میکنن... همیشه خوب بمون، عین همیشه!
+عجییب حال و هوای محرمو دوست دارم. دلم روضه میخواد
بشنویم: کرم حسین علم حسین یاد داده مادرم فقط بگم حسین:بنی فاطمه
اومدم بگم نامردین اگر واسه بارش برف تعطیل شین! چرا که اینجا خوزستان دو روزه مدارس و دانشگاه ها به علت ریزگردها تعطیل شدن و اگر شما برف بیاد تعطیل میشین میرین برف بازی ما خاک میباره بچه ها تعطیل میشن ...بریم خاک بازی؟! درسته آیا؟ ایز ایت فیر پلی؟!
دو روزه هی پشت سر هم هچو هچو هچووو در حال عطسه کردنم!بعد من نمیدونم چه حکمتیه تا مدرسه ها شروع میشه اینجا گردوخاک میشه:|
میگم نکنه دعای بچه مدرسه ایاس؟! بعیدم نیستا:دی
+فارس! وای به حالت امسال برف نباره ازت...من میدونم و تو...برف سنگین باید بباری ... سنگین ها :دی روی خوزستانو کم کنی!! :دی
بچه که بودم بابام میگفت اگر جنگ شه اولین کسی که میره منم... تو خیالاتم بابامو میدیدم که تک و تنها توی یه جنگه...
چقدر من اون موقع ها دلهره ی جنگ داشتم...که نکنه اتفاقی بیفته بابام بره...
بمیرم برات رقیه
هم جنگو دیدی هم سر بریده ی باباتو...
بیبی فیس بودن هم دردسر داره ها... خانومه میگه کلاس چندمی؟ میگم من دانشجوام :/
+یه همکلاسی دارم... روزای اول فکر میکردم 27_28 سالیش هست...یعنی همه همین فکرو میکردیم...تازه فهمیدم نه...چندماهی هم از من کوچیکتره حتی!
یا یه همکلاسی داشتم که انتقالی گرفت رفت تهران... متولد 66 بود... همه فکر میکردن 18 سالشه :|
+حالا مثلا بگذریم از اینکه هر جایی من و خواهرمو با هم میبینن فکر میکنن اون بچه اوله و دوسال بزرگتر از من میبیننش جای دو سال کوچیکتر :/
این مسئله به جایی رسید که داییم عید اومد بهمون عیدی بده گفت اول بزرگه...بعد عیدی داد به خواهرم :| میگم عه دایی...بزرگه منم!
عشق یک چیزیه که یک دفعه از داخل به وجود میاد که هنوز نتونستیم علتشو درک کنیم...
شبکه نسیم_الان_برنامه دور همی
مهمونشون دکتر سمیعی هست!
من دو روز پیش که با این اتوبوس اومدم...اتوبوسشو تازه خریده بود...قبلی که قدیمی بود فروخته بود و این اولین سفر با جدیده بود...بلدم نبودن باهاش کار کنن هی چراغاشو خانوش روشن میکردن :دی( مکالمات من و یه دختره)
خلاصه اینکه الان که باز سوار شدم برم خونه...توی شهر نگه داشته بود چند دقیقه بعد... گووومب یه اتوبوس خط واحد کوبوند پشت اتوبوسمون و انقدر شدتش زیاد بود که حتی مایی که ردیفای جلو نشسته بودیم ضربه ی خیلی محکمشو حس کردیم و با سر رفتیم توی صندلی جلویی! بنده خدا ماشینش نو... (حالا من با شارژ 19 درصد داشتم آهنگ دیوانه از داماهی رو گوش میدادم! و سپس در کمال آرامش هندزفریا رو دراوردم و الانم با شارژ 11 درصد دارم پست مینویسم...آره آره مثلا شما خیلی نگرانمیم...ولی نگران نباشید! پاور بانک دارم :| )
خیلی ممنون که پایه ی خرابکاریای من هستین! به خاطر کامنتای پر محبت و تحریک آمیزتون من دو روز نیومده خوابگاه رو به قصد خونه ترک کردم و خنده های استاد هم به کتفم نبود که گفت تو هنوز نیومده یه شرط داری واسه کلاس! و ادامه داد: حالا باز بهاره عروسه، شرط بزاره بگه نمیتونم بیام یه چیزی... این همون استادیه که ترم پیش گفت من توی این همه سال تدریس هیچ دانشجویی مثل تو نداشتم :| اخلاقش خیلی شبیه مامان بزرگمه زود باهاش صمیمی میشم سربه سرش میندازم اونم میخنده بهم تیکه میندازه... میگه تپل شدی..میگم دندونمو جراحی کردم...باده همش! عکسمو که خواهرم گرفت و بعد نشونم داد نشونش میدم که زیر عمل دکتر داره روی دندونم کار میکنه... میگه حتما دکتره خوب نبوده که دندونت پف کرده...میگم نه بنده خدا، بچه خوبی بود...زیر دستش یه آخ هم نگفتم... میگه وقتی میخواستی بیای بیرون باید بهش میگفتی آی لاویو :| میگم استاااااد :// :|| :)))
وبلاگ نویسا وقتی توی دنیای واقعی تنها میشن، وقتی کسی نیست باهاش حرف بزنن، حرفاشونو پست میکنن...اگه بی پروا باشن یا براشون مهم نباشه کسی میشناسشون یا نه میان کامل مینویسن...اگر نه به همون کلید واژه یا نوشتن یه جمله که فقط خودشون میفهمن یعنی چی، بسنده میکنن.
سر یه دوراهی مزخرف گیر کردم... نمیدونم برم یا نه
این هفته کلاسامون تشکیل نشد...استادمون که تاکید کرد حتما این هفته بریم دانشگاه، زده رفته.
حالا فقط میمونه 4شنبه و 5شنبه ی هفته ی بعد که با یه استاد دیگه کلاسمون آیا تشکیل بشه آیا نشه... نمیدونم برم خونه یا بمونم...
از یه طرف این همه راه اومدم حیفه برم و غیبت بخورم... از یه طرف اگر برم میتونم تا بعد از تاسوعا عاشورا کلی خونه باشم....
کاش دوتا بودم با اون یکی خودم مشکرت میکردم!
زده به سرم... دیروز اومدم... میخوام ول کنم برگردم...
نباید رو میزدم... من که میدونستم تهش حرف اوناس...
یه نفر فردا مهمونم کرده... درحالی که کمتر از یک هفته بود مدت آشناییمون...
بعد بعضیا رو هر روز میبینم و دوساله میشناسم... تعارف زبونی هم نکردن
البته انتظاری هم ندارم... فقط قصدم مقایسه ی گندگی دل آدما بود
+عنوان:اسمش الهامه... یکی از روسری سبزاس (کمپین روسری سبزای معروف). همونی که قراره باهاش برم خیاط واسه دوخت چادر.
کاش خدا وقتی یه بنده ش رو می آفرید، یه دفترچه راهنما هم کنارش میذاشت.
صاحب عصر دگر طاقتمان رفت به باد
تا محرم نشده گر به صلاح است بیا
+کاش بیای...
خوابگاه برای من بوی همان مایع دستشویی نارنجیست که ترم یک توی دستشویی بود و هرچه مصرف میکردند تمام نمیشد و بویش تمام ساختمان را گرفته بود.بعد الان یکی توی اتوبوس عطرش را زده و هی خودم را در خوابگاه مجسم میکنم
هندزفری را چپاندم توی گوشم و بیخیال از اینکه "حالا چجوری اییین همه وسیله رو تا خوابگاه ببرم" آهنگی را که ازش متنفر بودم چند باره گوش دادم
بر خلاف همیشه که با بغل دستیم که اصلا هم محدوده ی سنی اش مهم نبود حرف داشتم، اینبار حرفم نمیامد... حرف مشترکم رفته بود نشسته بود به آن دیوار گلی ته ذهنم تکیه زده بود و به حالت چمباته نشسته بود و میگفت قهرم :/
همینطور که هندفری به گوش داشتم به شنیدن چرندیات ادامه میدادم و چاوشی زده شده بودم یهو یک نفر بازوی چپم را فشار داد...در حالی که من سمت چپم کنار پنجره بود! بلند گفتم وای و هندزفریا را دراوردم و خودم را انداختم روی خانم کناری. ترسیدم! ظاهرا این آقایی که پشت سرم هست خوابش برده و حواسش نبوده دستش را کجا میگذارد!
عنوان:آهنگ "دیدی داری" از "سینا حجازی"