تا به کجا برد مرا مستی بی امان تو
جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۱۶ ق.ظ
پرم از دغدغه ها. دفترچه ی سبز رنگم یا همان صندوقچه ی عطار روز به روز برگه های زیادی اش سیاه میشود. ذهنم را از کلید واژه های توی دفتر میکشم بیرون. بین این همه دلم حرم میخواهد. خیره میشوم به نقطه ای و فکر میکنم که چه شد که من جا ماندم؟ امتحانات را از چندم تا چندم کنسل کرده اند برای کسانی که میخواهند جا پای جابر بگذارند و حسرت دیدن بین الحرمین را بگذارند به دلمان. امروز برای بی لیاقتی ام برای زیارت ارباب گریه کردم. روسیاهی گریه هم دارد. بین این همه میلیون جمعیت تو بمانی و جایت نشود آنجا، غم هم دارد.درد هم دارد. راستی سید الشهدا... تسلیت. رقیه رفت. آمد پیشت یعنی. تحمل دیدن سر غرق به خونت در تشت طلا را نداشت. بهش گفتند بابا نداری سرت را برد نشانشان داد که بیایید ببینید...این هم بابایم.
شب جمعه است.التماس دعای فرج
- ۹۵/۰۸/۱۴