شب آخر
شبی با شهدا...
خیلی دلم سوخت واسه آقای حسینی پور... خاطراتش خیلی درد داشت... از شکنجه هاش که گفت تا عمق وجودم سوختم... گفت دستامو بستن و شیلنگ آب رو گذاشتن توی دهنم و حلقم و بازش کردن تا معده م پر شه آب...
یا همین پاشون که قطع شده گفتن انقدر خورد شده بود که بچه ها تاش میزدن تا مچ پام میرسید به رانم و روی رانم میبستنش...
بعدش کلیپ پخش کردن در مورد شهدا
مثل پارسال مداح نیاوردن....
پارسال ما نمایشگاه بودیم دیر رسیدیم به شبی با شهدا... وقتی رسیدیم دیدیم همه بس که زجه زدن بی حال افتادن... امسال با اینکه همه رفتن فقط چندتایی از برادران و تک و توکی از خواهران مخصوصا ماها که ست کرده بودیم با هم نشستیم...
حالمون و دلمون گرفت...
چقدر اشک یه مرد سوز داره... من اصلا نمیتونم و تحمل ندارم ببینم یه مرد گریه میکنه... صدای گریه ی برادران میومد...
البته به قول یکی از اساتید که یادم نمیاد کدومشون بود میگفت که توی روضه اشکال نداره هم خانوما باشن هم آقایون...روضه ی اهل بیت هم اینجوری بوده اونموقع... واسه این بوده که خانما زود گریشون میگیره مردا هم اینا رو میبینن تحریک میشن به گریه کردن... حالا ولی قبلش هی مقاومت میکنن میگن نه! من گریه نمیکنم! مرد که گریه نمیکنه!
دلم نمیخواد این حال و هوا و این بچه ها و این جو و این روزای خوب و این شهر و این مسجد مجاور رو ترک کنم...
خدایا چشممو باز کن... حالم بمونه همینجوری... سرد نشم ازین حس
خیلی خوبه اینجا...کاش بودین میفهمیدین چی میگم... دلم میخواست تک تکتون میومدین این دوره رو... متحول میشدین...
حالا نگم شیطون ترین گروه ما چند نفر بودیم :| نگم صد بار تو آسانسور بالا و پایین شدیم تا چندتا عکس دسته جمعی تو آینه ش بگیریم.
یکی از برادران شیطنت کرد توی سالن و دیتا و آی پی پروژکتور رو تغییر میداد و دستکاری میکرد بعد موقع پخش مطلب توسط استاد این قطع میشد! هر کدوم بحثش طولانی میشد یا خوابمون میومد ، این شروع میکرد به دستکاری کردن پروژکتور! چند بارم لپ تاپ عوض کردن فایده نداشت...این کار خودشو میکرد! دیگه حاج آقا قاطی کرد اومد تذکر داد! :دی
دفعه ی پیش که امام زمان خواست و طلبید و ما اومدم و مطمئنم چیز دیگه ای جز این نبوده چون به هیچ عنوان سفر قبل رو دلم نمیخواست برم و وقتی هم رفتم گفتن اسمت از توی لیست حذف شده و نمیخواستن منو بیارن قم... بی شک توجه خاص امام زمان بود که یه صندلی توی اتوبوس برای من خالی موند!! و این دوره رو هم اومدم...
براتون دعا میکنم... فقط یه دعا ازتون میخوام... اگر گاهی یادتون افتاد و اومدم توی ذهنتون... برام دعای شهادت کنید.
- ۹۵/۰۶/۱۴