زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

ت.و.م.و.ر

دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۷ ق.ظ

پارسال همین موقع:

آخرای ترم بود. روزای آخر که آخرین امتحانای میانترم رو میدادیم. گفت سرم گیج رفته توی دانشگاه فشارم افتاده، دوستام اوردنم درمانگاه،سرم زدم... فرداش رفته بود بیمارستان و بستری شده بود.چند روز بعدش حال خوبی نداشت.حالشو پرسیدم.گفت یه چیزی بهت بگم قول میدی به کسی نگی؟! گفتم چیو؟ گفت یه تومور درومده کنار نخاعم...توی گردنم... عمل ریسکش بالاس و 50_50 س که شاید 50 درصد ممکنه تا آخر عمر فلج شم

توی فرجه ها بود و منم تنها خوابگاه بودم. گریه میکردم و درس نمیخوندم، نه اینکه نخوام بخونم، منتهاش یه صفحه رو جلو روم باز میکردم و تا شب همون صفحه باز بود.اون چند روز انگار چند سال پیر شدم. هر روز حالشو میپرسیدم. سعی میکردم کاری کنم روحیشو حفظ کنه و خودشو نبازه. از فرداش تا چند روز بعد جواب نداد و من همش نگران بودم که چی میتونه شده باشه... مدام حالشو از دوستاش میپرسیدم و اونا هم بی خبر. چند روز بعد گفت عمل کرده...خدا میدونه چه حالی بودم که اون ترم معدلم از همه ی ترما بدتر شد و فوق العاده نمره هام افت کرد.اون ترم نتونست بیاد امتحانای پایان ترمشو بده و همه ی درساش حذف شد و مجبور شد یه ترم اضافه تر بمونه و درس بخونه... 

تا یه مدت تمام بدنش بی حس بود...بعدتر عکسشو برام فرستاد و ازونجایی که فقط به من گفته بود غمامو میریختم توی خودمو دم نمیزدم...چه عکس وحشتناکی...



امسال... همین هفته:


رفتیم عیادتش. تصورم از قیافه ش همون قیافه ی همیشگی بود، پرشور و خنده رو. اومد سلام کنه... تلو تلو میخورد.نمیتونست درست راه بره. نصف سرشو از سمت راست کامل تراشیده بودن... با یه بخیه ی خیلی بزرگ از جلو تا پشت سرش. جمجمشو شکسته بودن و تومور رو از توی سرش دراورده بودن... حالشو پرسیدم...گفت چی بگم؟ همش سردرد دارم... الکی که نیست...جراحی مغز بوده...
5ماهه باردار بود... یه مدت سرگیجه داشت. یه بار توی خواب بیهوش میشه و هرچی شوهرش صداش میزنه و تکونش میده بیدار نمیشه. میبرش دکتر و اونجا با آمپول به هوشش میارن... از سرش عکس میگیرن و بعد با کلی آزمایشات که میفهمن توموره. به دستور دکتر از اونجایی که اشعه واسه جنین مضره و احتمال عقب مونده شدن بچه و جهش بوجود اومدن توش زیاده بچه رو سقط میکنه، و چند روز بعد هم عمل میشه... دیدمش فشارم افتاد. به زور لبخند زدم و سعی کردم خودمو عادی نشون بدم تا بیشتر غصه نخوره...


منی که سعی میکنم همیشه توی جمعی خودمونی با همه حرف بزنم و جو صمیمی باشه و خشک نباشه.حرفم نمیومد. حتی نگاشم نمیکردم... حس میکردم خجالت میکشه...
تا اینکه خودش برگشت گفت: مهسا؛ زهرا... دو روز اولی که عمل کردم همه رو 3 _4تایی میدیدم! یکی به خنده گفت: مثلا دو نفر میرفتن پیشش، چشماشو باز میکرده فکر میکرده 6_7 نفر بالا سرشن! گفت:نه فقط آدما، همه چیو 3_4 تایی میدیدم...واسه همین همه ش چشامو میبستم...
پسر کوچولوش میومد میشست روی پاش و شیرین زبونی میکرد...  آی دلم سوخت...
گفت حالا باز من که خوبم... دختر خاله ی مامانم یه بچه س و 25 سالشه... سرطان سینه گرفته و توی تمام بدنش پخش شده... چند وقت قبلش رفته دکتر فوق تخصص بهش نفهمیده و پنی سیلین و اینا براش نوشته و گفته ضعف کردی... حالا سرطان پیشرفت کرده و پخش شده...


+نمیخوام تکرار شه...نمیخوام هر سال این درد و این خاطره توی دور و بریام تکرار شه... نمیخوام هر سال اینموقع علاوه بر اینکه یادم میفته، با یه نمونه ی جدیدش مواجه شم.

خدایا چه بلایی داره سرمون میاد ؟

  • . زیزیگلو

تومور

نظرات  (۲۷)

  • مــیـمـ‌‌‌‌ ‌‌‌‌
  • وای خدا من یه خاطره ی تلخ در مورد یه تومور برای مامانم دارم که دوتا پزشک قطعا گفتن سرطان سینه س و سومی توی یه شهر دیگه توده رو با سرنگ تخلیه کرد ولی تا رسیدن به پزشک سوم من هزار باااار مردم

    بد کوفتیه بد
    پاسخ:
    امان از خطای پزشکی... چقدر خوب شد که پیش یه دکتر سوم هم رفتین...
  • کاکتوس آبی
  • :(
    تف به هر چی مریضیِ
    پاسخ:
    هیچی واقعا بهتر از سلامتی نیست....
    چقدر تلخ... دیو سرطان خودش رو از زندگی دوستت بیرون کشیده یا نه ؟ 
    پاسخ:
    آره...خدا رو شکر...
    این دومیه موندن تا جواب آزمایشاش بیاد ببینن دیگه جاش چیزی نمونده... هنوز منتظر جوابن...
  • مترسک ‌‌
  • چیزی ندارم بگم جز این‌که از خدا بخوام هر چی زودتر حال دوست شما خوب بشه و این طاعون قرن 21 (سرطان) هم به زودی ریشه‌کن بشه... هعی... :(
    پاسخ:
    انشاالله هرچی زودتر :(
    متاسفانه الانه دیگه همه چی سرطان آوره دلیلش همه چی هست ولی در عین حال نامشخصه
  • زینـب خــآنم
  • چیزی نــدارم بگم ، فقط اینک خیـــلی غم انگیز بود ...
    الهــی ک هرچه زودتر بهــتر ُ بهــــتر بشه
    پاسخ:
    ان شاالله...با دعای شما...
  • پاک باخته
  • خدا شفاش بده
    الهی مریضی در خونه کسی رو نزنه
    پاسخ:
    الهی آمین...
    خیلی سخته واسه مادرش،خواهرش، برادراش و همسرش و پسرکوچولوش که اینجوری ببیننش
    :(
    خدایا به همه مون کمک کنه...

    پاسخ:
    هی...
    آه خدای من
    از آشنایان و اطرافیان کم سراغ دارم عادی و به کهولت سن فوت کرده باشند :((
    پاسخ:
    چه وحشتناک... معلوم نیست تا چند سال دیگه چی بشه...
    همه دادن تو سن پایین میمیرن.... با این غذاها و مواد خوراکی....
    الهی خدا به همه سلامتی بده :(((
    پاسخ:
    الهی آمین  :(
  • بلاگر کبیر ^_^
  • اشکم درومد :((

    اون که حامله بود بچه ی پنج ماهشو چی کار کرد یعنی؟؟ سقط؟ دستگاه ؟

    خدا شفا بده مریضا رو..
    پاسخ:
    سقط...
    هی یادم میاد...بهم میریزم... 
    ماام تو نزدیکامون داشتیم شوهر خالم بااینکه یه مرد بود وتقریبا هیکلی اب شد تا خوب شد هیچی ازش نموند تازه اینا پولدار بودن و مخارج دکت براشون مهم نبود وای به اونا که بجز مریضی غم پول و اینارو ام باس بخورن :(
    خدا فقط کمک کنه به همه مریضا و خونواده هاشون
    پاسخ:
    آره واقعا...منم به این فکر کردم حالا اینا تونستن هزینشو بدن...
    اونایی که ندارن چی؟
    یعنی باید بمونن تا اونقدر بیماری تو بدنسون پخش شه تا از زور نداری بمیرن؟
    خدا بخیر کنه...
    ایشالا که خدا ما رو ببخشه و بهمون سلامتی بده.
    پاسخ:
    ان شاالله شفای عاجل همه ی بیمارا
    ای بابا چقد سخت ...
    ان شاءالله همه این نعمت سلامتی رو داشته باشند.
    پاسخ:
    خیلی واقعا بده ..
    داغون شده بود....
    عکسای یکی دوماه پیشو که رفته بود عروسی رو نشونم داد... با اون مدل موها و لباس... الان خیلی عوض شده بود ... خیلی دلم سوخت....
  • میـم عیـن
  • سلام
    چه قدر مطلب تند تند میذارید و بعضاً طولانی!
    فکری هم به حال ما که مدت فراغتمون اندک بکنید ...

    پاسخ:
    سلام
    دیگه یهویی میشه :دی
    وقتی چیزی به ذهنم میرسه دستم تند و تند مینویسه!
    خیلی دردناک بود...:(
    پاسخ:
    اوهوم...خیلی....
    هعی :(((
    پاسخ:
    روزگاره دیگه... قرن 21 !!!
  • آبان دخت ...
  • تلخ...

    امیدوارم(از ته دل) حال این دوست عزیز خوب بشه...
    حال همه خوب بشه...

    خدایا تن سلامت رو به همه بنده هات بده...
    پاسخ:
    ممنونم... بابت دعای خیرت...
    ان شاالله حال مادر شما هم بهتر شه...خیلی زود...
  • گمـــــــشده :)
  • چقدر بد بود
    :|
    پاسخ:
    خیلی...
  • معصـومــــــه ▄▄▄✐
  • با غصه ی بقیه پیر میشم من!هروقت درد بقیه رو می بینم،فقط یه چیزی به ذهنم میرسه!اونم ظهوره،در این مواقع ملتمسانه از خدا میخوام....
    پاسخ:
    کاش با ظهور بیماریا کم یا ریشه کن بشه... اگه اینطوره...
  • محمد حسین
  • حال گیر بود از بس غم داشت این ماجرا...
    پاسخ:
    من خیلی رنج کشیدم با این دوتا ماجرا...مخصوصا اولی...
    بیماری سخته واقعا
    خدا به هر دو دوستتون و همه مریضا سلامتی بده.
    الان حالشون چطوره؟
    پاسخ:
    ممنونم.ان شاالله
    اولی خوب شده...دومی نه.. 
    دونفر فامیلای نزدیکم درگیر این بیمارین
    فقط میتونم خدا هیشکیو دچارش نکنه:(:(:(
    امیدوارم هردوتاشون خوبِ خوب بشن.
    پاسخ:
    ممنونم ریحانه ی عزیز.... 
    خدایا هیچکس رو با مریضی خودش یا نزدیکاش امتحان نکن :(




    سرطان های جدید خیلی زیاد شدن و این اصلا عادی نیست
    پاسخ:
    بله متاسفانه...
    ان شا الله حالشون خوب شه
    پاسخ:
    ممنون نگین جون
  • آبان دخت ...
  • مرسی زیزیگلو جانم :)
    پاسخ:
    خواهش میکنم :)
    امیدوارم حال دومی هم هرچه زودتر خوب شه
    پاسخ:
    خدا کنه... بیچاره خیلی گناه داره... 
    خیلی از سرطان ها و بیماری ها اگه توی مراحل اولیه شناسایی بشن قابل کنترلن و وظیفه ی ما آگاهی دادنه. همین سرطان سینه تشخیص زودهنگامش چن تا تست ساده داره که خیلیا ازش بی خبرن
    پاسخ:
    ماموگرافی و اینا... 
    زنان بالای 20 سال هر سال یه بار و بالای 40 سال هر 6 ماه به بار باید انجام بدن

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی