زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

علی_ قسمت سوم

شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ق.ظ

بعد از آن مامان مدرسه اش را عوض کرد وقتی که دیگر آن مدرسه درس نمیداد و آمده بود مدرسه ی نزدیکمان هروقت با بابا از دم آن مدرسه میگذشتم برای آقای گندمی سرایدار دست تکان میدادم...دوستش داشتم.پیرمرد مهربانی بود. بعضی وقت ها یواشکی ازش لواشک میخریدم...
گذشت...تا اینکه آخرای دوران ابتدایی ام بود... رفتیم از همان کوچه ی مدرسه ی شاهد... مدرسه را خراب کرده بودند... تمام آن حیاط بزرگش و تمااام آن درخت های سبز و قشنگش را ... و تمام توت ها و کنار های خوشمزه اش... و اتاق مهدم و آن زیر زمینی که نمایشگاه بود و آن دفتر به ظاهر مجللش با کولر گازی... و آبخوری اش...هی....

فاطمه نامی را میشناختم توی دبیرستان که رشته اش ریاضی بود. فقط در حد یک اسم. ما تجربی بودیم...یکی از دوستهایم به اسم زینب دوست فاطمه بود و به همین خاطر چون گاهی توی حیاط مدرسه هردویشان را با هم میدیدم به فاطمه هم سلام میکردم و کلا برخوردمان در حد یک سلام و علیک بود. تولد زینب بود...بعد از کنکور من و 4تای دیگر را دعوت کرده بود پارک. فاطمه هم آمده بود... آنجا ازم پرسید: "مهسا منو یادت میاد؟" و وقتی خودش را معرفی کرد فهمیدم این همان فاطمه است. خوش اخلاق شده بود! بهش گفتم از علی چه خبر؟! گفت دانشجوست! رشته اش را پرسیدم...هرچه فکر کرد یادش نیامد. گفتم بزرگی هایش را هم دیدی؟! گفت آره...همین چند وقت پیش! پرسیدم چه شکلی شده؟! خندید! گفتم من آخرین باری که دیدمش 6 سالم بود...
(یعنی اگر بخواهم به زمان الان حساب کنم حدودا 16 سال پیش!)


و "علی" ای که خاطرش تا همیشه برایم خاطره شد!

نظرات  (۱۸)

؛))))))))
پاسخ:
واتس هپن لیدی؟!
چی بگم والا! تو بچگیم از این مدل خاطراتِ جالب و هیجان انگیز! نداشتم :))
پاسخ:
هیجان انگیز؟! :دی
  • مترسک ‌‌
  • چه جوری بوده که خبر داشته دانشجو شده اما رشته و بقیه اطلاعاتش رو نداشته؟ :|
    پاسخ:
    میدونست چه رشته ای قبول شده...ولی اون لحظه هرچی فکر کرد یادش نیومد...  دو به شک بود
  • سرباز جامانده
  • کدوم فاطمه بوده؟!! خب الان علی تموم شد؟!! ادامه نداره؟
    پاسخ:
    همون فاطمه ی بد اخلاق قسمت اول
    نه دیگه من سالهاس از علی خبر ندارم...!
    ولی پرونده ی علی رو باز میزارم...اگر اتفاق دیگه ای افتاد بیام ادامه ش بدم :|
    خو که چی؟
    الان چیکار کنم؟
    مثلا میخاستی داستان دنباله دار بنویسی؟!
    دو روزه مارو سرکار گذاشتی
    یه جوری علی علی گفتی گفتیم چی شده
    خواهشا دیگه داستان ننویس
    پاسخ:
    :))
    حالا چرا عصبانی میشی؟!
    خب ندیدمش دیگه! 16 ساله ندیدمش! عی بابا!
    نه واقعا میخوام بدونم انتظار داشتی تهش چی بشه؟!

    مثلا میتونی به جای غر زدن در جهت تشویق من به داستان کوتاه نویسی گام برداری! 
  • مــیـمـ‌‌‌‌ ‌‌‌‌
  • :)
    استعدادشو داریا 
    باید یکم رو سوژه ات ساخت و پرداخت کنی:)
    پاسخ:
    سوژه م در دسترس نبود :دی
    ام شالله ماجرایی بعدی با سوژه ای دیگر!
  • محمد حسین
  • جای تو بودم نا امید نمیشدم و نذر و نیاز می کردم :))))
    پاسخ:
    نذر و نیاز واسه چی؟!
    خیلی لوسین اگه منظورتون اونه!
  • محمد حسین
  • دقیقا منظورم همونه :))))))))))
    پاسخ:
    از وقتی یادم میاد شما همیشه نیاتتون خبیث بود!
    علی واسه من فقط در حد یه خاطره س... یه خاطره ی دوران کودکی...
  • آبان دخت ...
  • قشنگ بود این سه قسمت علی!

    تموم شد الان؟؟؟؟ :|

    :: این مدل پست ها دوست داشتنی ان :)


    پاسخ:
    آره تموم شد!
    یدونه دیگه هم هست رمزداره ...ولی هرچی فکر کردم اسم عنوانش یادم نیومد...حالا پیداش کردم خواستی میدم بخونیش...
  • سرباز جامانده
  • :-D ینی تهش هیچ اتفاقی نیوفتاد؟!!! اون پستی ک میخوای بدی آبان دخت بخونه ب منم بده لدفا
    پاسخ:
    انتظار داشتی چه اتفاقی بیفته؟! ؛)
    باشه بزار پیداش کنم لینکشو میدم
  • آبان دخت ...
  • حالم یه جوریه!
    بهتر شدم حتما میخونم...مرسی بابت اینکه زحمت کشیدی و فرستادیشون :)
    پاسخ:
    میدونم... باشه :)
    درک میکنم...ازین بابت که قول دادم لینکو بهت بدم برات فرستادمش
  • سرباز جامانده
  • :-D عاقا حداقلشش اینه دوباره میدیدیش.یا مثلا بافاطمه ازدواج کرده بود
    پاسخ:
    خوشم نمیاد با فاطمه ازدواج کنه..عه!
    من توی ذهنم همون علی کوچولوی 6_7ساله س ... مثلا دلم میخواست ببینم الاناش چه شکل شده... :/
  • سرباز جامانده
  • عه چرا؟!! :-D ایشالا ببینیش.ازشم واس ما عکس بگیری
    پاسخ:
    نه از دور ببینمش...اون نبینه منو!
    سلام.جواب ندادیدااااااااادر هنگ اوت ........
    پاسخ:
    سلام
    جواب دادم
    چه باحال!!
    دنیای بچگی خیلی قشنگه :)
    پاسخ:
    خیلی :)


    علی های خاطره انگیزی براتون تو زندگی آرزو مندیم



    منم اون پست رمزداره رو میخوام بخونم لطفا
    پاسخ:
    فکر کنم قبلا خونده باشینشون ولی باشه براتون لینکشو میفرستم
  • آبان دخت ...
  • مرسی...من اینجور چیزا دوس دارم حتما میخونمش :)
    پاسخ:
    :)
    بهتری؟
    این بهترین داستان سه قسمتی ای بود که توی عمرم خونده بودم.واقعا شاهکار بود.
    یه حس عجیبی درون من بیدار شد.
    فقط ازت خواهش میکنم این زیبایی ها رو از ما دریغ نکن و باز هم خاطرات زیباتو برامون بنویس









    بیا اینم از تشویق به جای غر زدن ولی صبح وقتی داستان تموم شد برا یه لحظه دوست داشتم سرورای بیان منفجر بشن تا تو دیگه برامون داستان ننویسی:/

    پاسخ:
    خیلیم دلتون بخواد!
    من دارم کار فرهنگی میکنم یه وقت بلاگرا نرن معتاد شن؛ نرن دنبال خلاف...بیان وب بخونن!
    بعدشم داستان نبود که؛ خاطره بود !
    همه چیو که نمیشه هندی تموم کرد...عه!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی