پیچ خوردگی!
1_یه بار توی دانشگاه داشتم از روی سرعت گیر رد میشدم که همون لحظه پام پیچ خورد و کفشم از پام درومد و همون لحظه هم یه ماشین سرعتشو کم کرده بود که از روی سرعت گیر رد شه که با صحنه ی درومدن کفش من از پام و پیچ خوردن پام مواجه شده بود! و سر ترمز گیر توقف کرد و سرشو از پنجره بیرون اورد ببینه من حالم خوبه یا نه! منم که در اون لحظه از دیدن این صحنه ی خودم خنده م گرفته بود و به شدت خندمو نگه داشته بودم ... قیافمو کج و کوله کردم که یعنی مثلا "آی پام!" وهی کفش پوشیدنمو با اجبار انجام میدادم که یعنی پام درد میکنه و پیچ خودده و این صوبتا! بعد که دید حالم خوبه رفت! همین که دور شد من از خنده غش کرده بودم!
2_ از تاکسی پیاده شدم ...زمستون بود و کلاس کنکور شیمیم دیر شده بود... از همون دوشنبه هایی بود که همیشه دیرم میشد! از همونایی که وقتی سر کلاس دیر میرسیدم استاد با خنده برام شعر میخوند! وارد خیابون شدم و رسیدم به پیاده روی وسط خیابون... سمت راستو نگاه کردم...ماشین نمیومد...رد شدم و خودمو رسوندم به پیاده رو که دیدم...ای دل غافل! یه لنگه کفشم پام نیست! و هی اینورو نگا...اونورو نگا... ودر آخر پشت سرم وسط خیابون یافتمش... دویده بودم کفشم جا مونده بود! حالا هی اینورو نگا...اونورو نگا...برو وسط خیابون یواشکی بپوشش با اعتماد به نفس قدم بردار!
من موندم اگه این اعتماد به نفسو نداشتم چه بلایی سرم میومد!
- ۹۵/۰۲/۱۱