ماجرایی که تعریف کرد
جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۶ ب.ظ
میگفت: "علی" از نژاد روس بود...موهای بور، چشمای سبز، پوست سفید...و بی نهایت خوشگل...
چشمای باباشم آبی بود...
چند نسل قبلشون به ایران تبعید شده بودن...
همبازی بچگیام بود... دوسش داشتم... نامزد کردیم... نزدیک عقدمون؛ یهو همه چی بهم خورد...
غمباد گرفتم... تیروئدمو عمل کردم، کنارشم غده درومده بود... و چه میدونی چی کشیدم بعد از علی...
بعد گفت: خونشون سر کوچمونه، یه آپاراتی هم دارن، باباش اونجا کار میکنه... باباشو گاهی میبینم...
- ۹۴/۰۹/۱۳