تو جای من نیستی
برگشته با یه حالت حق به جانب میگه خب یه روز زودتر میومدی!
میگم: من که بیام، خودم باید آشپزی کنم،خودم خرید کنم و هر بار واسه یه چیزی پاشم تا دم مغازه برم، با این اوضاع و شرایط خوابگاه درس هم بخونم،آخر هفته ها هم که همتون میرین، خودم تو خوابگاه تنها بمونم،اونم منی که هم از تنهایی میترسه هم از تاریکی
همه ی مسیری که با اتوبوس میام تنهام اونم با این همه وسایل که سنگینم هست و هر دوتا دستم پر.
من حتی تو جاده یا ترمینال واسه دستشویی یا نماز هم که میخوام برم،وسایلمو میزارم پیش یه نفر،میترسم نکنه اگه برگشتم نباشه؟! کیف پولم،گوشیم،کتابام، لباسام حتی!!
شماره های اینجا هم که عوض شده و شماره خونمونو حفظ نبودم
من بار آخری که از اتوبوس پیاده شدم یه مسیر 100 متری از اتوبوس تا ترمینال رو ساعت 4 صبح تو شیراز تنهایی رفتم.رفتم ترمینال تا هوا روشن شه بعد برم خوابگاه. صدای جارو زدن یه رفتگرو میشنیدم،حتی نمیدیدمش که لااقل یکم دلم قرص شه که تنها نیستم
نزدیکای ترمینال کلی ماشین شخصی بود هی میومدن دم گوشم پچ پچ میکردن که کجا میری؟کجا برسونمت؟مسیرت کجاس؟ که برگشتم گفتم هیچ جا میخوام برم تو ترمینال
چندتایی هم تو ماشیناشون نشسته بودن و دستشونو از پنجره اورده بودن بیرون و سیگار میکشیدن
خب من تا حالا همچین تجربه ای این وقت شب اونم توی یه شهر غریب اونم تنها رو نداشتم.که بعد یه پیرمرده فک کرد ترسیدم و اومد چمدونمو گرفت و گذاشت تو ترمینال و گفت برو تو ساختمون...اون ته هم نرو کلی پسر هست ممکنه اذیتت کنن...
من راهم این همه دور، تو که فقط 45 دقیقه راهه تا بیای
فقطم 2 روز خوابگاهی،هروقتم که میای با خودت غذای آماده از خونه میاری،نیازی به خرید نداری، درساتو هم که میری خونتون میخونی و هیچوقت تجربه ی تنها موندن تو خوابگاهو نداشتی،خودتو با من مقایسه نکن!
- ۹۴/۰۱/۲۰