زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

اسکلیزاسیون!

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۰۸ ق.ظ

امروز از ساعت 8 صبح تا 5 عصر یکریییز کلاس داشتیم و همه توی یک کلاس...با دوتا استاد تکراری! که ما باید سر کلاس مینشستیم و هی این یکی میرفت آن یکی می آمد!


استاد ر آنتراک داد.استار ک آمد و گفت من الان کلاس دارم اینجا شما بروید یک کلاس دیگر

بچه ها رفته بودند خستگی در کنند من هم هی از این کلاس به آن کلاس کیف و کتاب و جزوه جابجا میکردم!

(از اینجا لحنم عوض میشه چون دلم میخواد!)

یه پسره اومد تو کلاس

تا چشممون خورد به هم یه لحظه موندیم و هردو باهم گفتیم: 

مگه شما اینجا کلاس دارین؟!!

خب کلاس اونا بود و من اومده بودم غصبش کرده بودم،چون غصب کردن کار منه :)

گفتم خب نه ماکلاسمون یه جای دیگه بود،استاد "ک" به ما گفت برید بیرون منم پاشدم وسایل بچه ها رو اوردم اینجا.

گفت آره ما کلاس داریم ولی ممکنه تشکیل نشه و رفت بیرون


یکم بعد استادشون که یه خانوم بود اومد و گفت سلام بچه ها (حالا خودم تنها سر کلاس بودم!!)شیمی آلی دارین دیگه؟!

گفتم نه ما اصن بچه های یه کلاس دیگه ایم و ماجرا رو تعریف کردم که استاد ک بیرونمون کرده.بعد گفتم میشه شما برین یه کلاس دیگه؟! گفت باشه!!!

یکم بعد همه ی بچه های این کلاس که من غصبش کرده بودم اومدن کلی دختر و پسر.منم ایستادم و به همشون گفتم استادتونو فرستادم یه کلاس دیگه! گفتن کجا؟ گفتم نمیدونم!!

همه رفتن بیرون!!

یکم بعد بچه های کلاس خودمون اومدن و ماجرای بیرون کردن استاد و دانشجوهای کلاسو داشتم با آب و تاب براشون توضیح میدادم که در باز شد و یه پسره اومد تو!گفتم کلاستون یه جای دیگه س،استادتون رفت یه کلاس دیگه! گفت کجا؟با بی محلی گفتم نمیدونم! و رفت!

دوباره شروع کردم به توضیح ادامه ی ماجرا که استاد و دانشجوهای به دنبال نخودسیاه فرستاده شده وارد کلاس شدن و ایستادن پشت سر من!!

استاد گفت بچه ها ببخشید همه ی کلاسا پره اومدیم اینجا که کلاس داریم!

گفتم باشه! (بچه های کلاسشون داشتن نگاه های خشمگین به من میکردن! مخصوصا اون پسر اولیه با نگاهی به معنای "دارم برات!")

ما هم هلک و هلک پاشدیم رفتیم بیرون و نشستیم روی صندلیهای توی کوریدور

نیم ساعتی گذشت که اون پسره رو که با بی محلی جواب دادم رو دیدم بلاتکلیف داره واسه خودش میچرخه و دنبال کلاسش میگرده!!!

گفتم شما کلاستون تشکیل شد! گفت کجا؟ گفتم توی کلاس خودتون! 

همین که رفت بچه ها همه زدن زیر خنده!

3_4 ساعت بعد در آزمایشگاه میکروب:

اون دوتا پسره رو که اسکل کرده بودمو دیدم!

دخترای همکلاسیشون گفتن اینا ازت انتقام میگیرن،حالا ببین!

یا خدا!!


+میکروبی که امروز خشک کردم و زیر میکروسکوپ دیدم :)
  • . زیزیگلو

نظرات  (۶)

:-)

امان از دست شما و ماجراجویی‌های دانشگاه 
پاسخ:
اون روز جذبه م زیاد شده بود به نظرم :))
  • مهندس بهشت
  • وا استاد چه اسکول بوده قبول کرده اون کلاس نیاد
    منتطر انتقام میمانیم
    پاسخ:
    همون! تازه اومد ازم خواهش کرد که کلاسشونو اینجا تشکیل بدن!
    هه! کی میتونه از من انتقام بگیره؟؟!! :))
    تو هم ی روزی خوب میشی....:)))
    پاسخ:
    تو هم همینطور :)))
  • بهنام کسمایی
  • حالا رشتتون چی هست؟مشخصه که علوم پزشکی هستین.من حدسم به سمت پرستاری میل میکنه
    به بنده گر بزنی سر بسی شوم خرسند
    سپاس
    پاسخ:
    سلام جناب شاعر
    نه،حدستون اشتباهه!
    علوم تغذیه میخونم :)
    بیا بگو اون دوتا چه انتقامی گرفتن دیگه
    پاسخ:
    هنوز هیچی!
    نه،مث اینکه تو خیلی مشتاقی ازم انتقام بگیرن!!
  • بهنام کسمایی
  • یه حدس تو عمرمون زدیم همونم اشتباه شد؟
    بعد میگن چرا شعرهات از ناامیدی و بداقبالی می نالن
    شانس نداریم که

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی