زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

۴۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

قلب من آشفته ی دلداده مرنجان

شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۴۴ ب.ظ

ای جان!

+بشنویم ؛)

  • . زیزیگلو

قرار وبلاگی 3 دی 95

جمعه, ۳ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۱۹ ب.ظ

امروز بعد از کلی وقت قرار گذاشتن و هی بهم خوردن، پاشدیم به اتفاق دوستان مجازی "حانیه و سارا سادات" که قرار بود رخ نشون بدن و حقیقی بشن رفتیم یتیم خانه ی ایران رو دیدیم...!
من قرار بود بعد از فیلم برم ترمینال و برگردم خونه... ازین رو صبح زووود پاشدم به جمع آوری وسایل که قسمت سختش هم اینه که انتخاب کنی چه چیزایی میخوای با خودت ببری!
دوتا از هم اتاقیامم قرار بود بیان که هی اینو بیدار کن اونو بیدار کن و هی خوابمون میاد بشنو و اینطور شد که قرار ساعت 10/30 مون شد ساعت 14/30! و منم گرفتم در این بین خوابیدم.
4 نفر از خوابگاه حرکت کردیم و رفتیم. دم سینما از ماشین پیاده شدیم با اون حجم از وسایل که یکیش ساک خوراکیمون بود یکیش لپ تاپ بود که همراه پالتوم دست راستم بود و چمدونم دست چپم و حالا یکی بیاد چادرمو حفظ کنه که حجابم به باد نره و این صوبتا! و کلی وسایل بچه ها...که دیدیم بله دو نفر دارن هی اونور خیابونو نگاه میکنن :دی  گفتم ما اینجاییم! و خب اولین بار بود که همو میدیدیم!
 
یه بار توی گروه داشتیم چت میکردیم که من از گروه کلاسیمون اسکرین شات فرستادم. یه تیکه ای انداخته بودم که اونام گرفته بودن و جواب داده بودن! همیشه موقع فرستادن اسکرین شاتا اسم بچه ها رو پاک میکنم. ولی خب در اون لحظه با خودم فکر کردم خب اینا که دخترن همه هم همو نمیشناسن چیز بدی هم نگفتن اتفاق خاصی هم قرار نیست بیفته و اینکه میخوام حرفی رو که زدم و عکس العمل جالبی رو که بچه ها دادن اینا ببینن!  و اینطور شد که سارا با دیدن اسم یکی از بچه ها استیکر همون متعجبه که چشاش از حدقه بیرون زده رو 3 قلو فرستاد! و گفتش که ما چند ساله با هم دوستیم و اینا و الهه همکلاسیم میشد دوست چندین ساله ی سارا و سارای وبلاگ نویس مجازی دوست من و مشترک الهه که اتفاقا امروز سارا برگشت گفت حالا مهسا دوست مشترک منو الهه س یا الهه دوست مشترک من و مهسا؟! خلاصه رفتیم تو در حالی که یه ربع از فیلم گذشته بود! و اینطور شد که ما یه ربع اول سانس بعدی رو هم موندیم و دیدیم اولشو!
آقااا چرا کسی پفک نخورد؟! این پفکو شب یلدا گرفتم ولی میل نداشتم بخورمش تا اینکه قسمت امروز شد و زحمت خوردنشم مریم کشید =) حس پفک خوردنمون نمیومد! راهنمای فیلممون حانیه بود که یه بار دیده بودش و الهه ی رفیق نیمه راه وسط فیلم رفت!

+یادمون رفت عکس بگیریم!

در مورد فیلم:
 دغدغه های فیلم و سبکش و شخصیت اولشو دوست داشتم... ماجراهایی که توش اتفاق افتاده بود توی تاریخ ازش یا نوشته نشده یا خیلی کم نوشته شده که با این حال فیلم خیلی خوبی تونستن ازش بسازن. حس و حالش اون زمان و اتفاقایی که افتاده رو خیلی قشنگ به بیننده منتقل میکرد... 

  • . زیزیگلو

بیخیال اصلا

پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۷ ب.ظ

یه آدمایی هستن توی زندگیت که ممکنه نقششون خیلی پررنگ نباشه، به چشم نیان، خیلی خاص نباشن... اما همین که بفهمی قراره دیگه هیچوقت نباشن دلت میگیره
دلم گرفت که گفت نیست. که خواست حلال کنم... من با این واژه ی حلال کنید مشکل دارم...واسه من یه معنی دیگه میده ... واسه من معنیش تا ابد ندیدن همدیگه س. نمیدونم چرا واسه یه چیز بیخود دلم گرفت... این واژه ی "حلال کن" با روح و روان من بازی میکنه...!

دقت کردین وقتی یه چیزیو دارین و بهش نیازی ندارین، فکرشم نمیکنید که براتون اهمیتی داشته باشه... وقتی به دلایلی از بین میره، میشکنه یا هرچی... حس میکنید که الان چقدر بهش نیاز دارین! چقدر به چشم میومده و شما حواستون بهش نبوده... چقدر کارایی داشته و شما ازش استفاده نکردین...

  • . زیزیگلو

hit the wall

پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۴۹ ق.ظ

که مثلا نباشی... که از بودنت کم بزاری... که از نبودت HIT THE WALL شم!


+گروه های ویژه... ورزشکاران.

حالا یه اصطلاحم یاد گرفتیم گفتیم بین شب بیداریمون واسه امتحان فردا پست بزاریم!

+کلی بلیط سینما دارم... یتیم خانه ی ایران... دیروز هرکیو دیدم بهش یلیط دادم :| هنوزم دارم... کسی نمیخواد؟!


  • . زیزیگلو

یلدا

چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۲۸ ق.ظ

بشنویم

یلداتون مبارک :)

+کنار خونواده بودن خیلی خوبه... قدر بدونید که کنارشونید... درسته ما دوریم ولی دلمون اونجاس...


یلدای امشب بچه های ما توی بیمارستان بود...!مصدوم داشتیم. 12 به بعد جشن گرفتیم. میخوایم نشون بدیم همه چیمون خاصه :/ 

  • . زیزیگلو