زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

روز،نامه!

يكشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۰۵ ب.ظ

وُی وُی وُی!!

akshaye khandedar radsms 024 عکس نوشته های طنز و جالب شهریور 93


+میگم مامان برنج بپز، خورشت هم که از ظهر مونده...میگه نمیتونم یه چیز دیگه بخور

بش میگم خب خودم میپزم(مدیونید اگه  فک کنید یه چیزی به این سادگی رو بلد نیستم!)

مامان رو به خواهرم میگه: تو فقط یه پارچ آب بگیر دستت، اگه آتیش گرفت خاموشش کنی  :)))


+دارم آهنگ گوش میدم،مامانم میگه به اندازه ی گوشات بلندش کن!!!

اندازه ی گوشام؟؟؟!  :|


+چادر نماز مامانم عجیب گرمه... خواهرم بهش میگه 6 پتو!!

خیلی خوب گرم میکنه! :))

ینی وقتی باش نماز میخونم هلاک میشم از گرما!


+مامان میگه شیرو گذاشتم سر گاز بجوشه، حواست باشه سر نره!

من؟: مامان مسئولیت های سنگین به من محول نکن!!

مامان:خودم میدونم باو، شوخی کردم بات!!!  :))


کلیک

  • . زیزیگلو

یا غریب الغربا

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۲۲ ب.ظ

امام رضا جان تولدت مبارک


السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

  • . زیزیگلو

ته ریش!

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

ته ریش چیست؟!

+نیم میلی متر ریش که با روح و روان دخترا بازی میکنه!

  • . زیزیگلو

در همسایگی گودزیلا

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۲۷ ق.ظ

رادوین با رها حرف میزنه و میپرسه تا حالا عاشق شدی؟!

و بعد از جواب رها، رادوین در مورد عشق واقعی حرف میزنه و علائمشو میگه...



+کتاب در همسایگی گودزیلا


  • . زیزیگلو

اگر شیعه هستید بخوانید

چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۰۵ ب.ظ
یه چیزی هست اینجا اسمش عرفه ،یه چیز دیگه ای هم هست به اسم مذهب
حالا بعضیا این دوتا رو یکی میدونن
بعضیام دوتا میدونن ولی یه جور رفتار میکنن

من نمیگم کدوم درسته کدوم بده
فقط نظرمو میگم، قضاوت پای خودتون

خب عرف جامعه ی ما (حالا مثلا قدیم، حدودا 30 سال پیش) این بوده که مردا و زنها با هم دست میدادن، بدون هیچ قصد و غرضی.صرفا جهت سلام و احوالپرسی
خب الان خیلی جا ها هم اینجوریه

یه چیزی شنیدم این بود که: اگه یه نفرشیعه با نامحرم دست بده امام زمان خون گریه میکنه
خیلی رفتم تو بحر این حرف.خیلی ذهنمو به خودش مشغول کرد
  • . زیزیگلو

ماجرا های باشگاه!

سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۳۵ ب.ظ

امروز تو باشگاه باز یه آهنگ عربی پخش شد،این مربی ما باز جو گرفتش گفت 2دقیقه همه رقص!

خلاصه منم به حرفش گوش دادم(و چون که خیلی بچه ی حرف گوش کنی ام!!!) چشامو بستمو شرو کردم!


2 دقیقه بعد چشمامو باز کردم همه داشتن بهم میخندیدن! (صدای آهنگ بلند بود من صدای خندشونو نشنیده بودم!!!)

منم از رو نرفتم به حرکات ناموزونم ادامه دادم!

غیرِمنم هیشکی وسط نبود!

منم گفتم بیخی باو و ادامه دادم!

خودمو یه لحظه تو آینه دیدم...وااااااای این حرکات چیه دختر؟؟!

بیخیال!!!

بده موجبات خنده و شادی جمعو هی فراهم میکنم...والا...!

خنده مفتکی!!!


بعد مربی خندید گفت برو شیرتو بخور

من:بستنیش خوشمرزه تره!

و رفتم تو افق محو شدم تا شیرمو بخورم....


+گرمایی که موقع رسیدن به خونه از لای موهام بیرون میاد،جهنمو واسم تداعی میکنه!

++مردم چه تیپایی میزنن تو باشگاه! روم نمیشه نگاشون کنم! خخخخ!

خانوم مربی میگه میخوام یه چیزی بگم حیف که دخترا اینجان!!!

آخرشم گفت...!!  :))))



  • . زیزیگلو

تولد

سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۲۹ ب.ظ

10 شهریور تولد خواهر ِ عزیز تر از جانم مبارک!!


هیچموقع نمیاد وبمو بخونه (و من هم همچین اجازه ای بهش نمیدم!)

ولی خب باس تبریک میگفتم!!


+دیروز نتمون قطع بود نشد پست بذارم واسش...الهی...!




  • . زیزیگلو

سوتی هم خو نمیشه ندیم...!

يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۵۶ ب.ظ
رفتیم امروز دکتر بینایی سنج واسه چکاپ چشامون
 بعد دکتر هی این عینک مسخره رو میزد رو چشامون منم سعی میکردم عین یه دختر عقل رفتار کنم سوتی ندم...
خدا نمیخواد انگار!
 بعد دکتر که به چپ چپ به راست راست کرد چشامو گفت عینک داری؟ گفتم آره
 دست کردم تو کیفم و دنبال عینک گشتن...
 دستمو کشدم جلو که ازم بگیرش با یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم نگا کردو با یه لبخند که معلوم بود خودشو گرفته گفت هول نشو هول نشو...!
منم مات و مبهوت نگاش کردم بینم چی میگه...من که اصلا هول نیستم هیچ، عین خیالمم نیس...! نمیگرفتش...!!
 یه لحظه نگا به دستم کردم دیدم هعی وایِ من! (با حالتِ صدای علی ضیا خوانده شود!)
 گوشیمو گرفته بودم سمتش...!!!
مامانمو خواهرم تا این صحنه رو دیدن پقی زدن زیر خنده! منم که داشتم میترکیدم!
 فضای شادی فراهم شد 5 دقیقه خندیدیمو اشک ریختیم!
دیگه من تا آخرش هی یادم میومد و صحنه عین یه فیلم از جلو چشام رد میشد خنده م میگرفت...!


اینم منم!
  • . زیزیگلو

بایِشگاه!

يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۰۸ ق.ظ

آبجی کوچیکه به باشگاه میگه بایِشگاه!

یه چیزی بین باشگاه و زایشگاه!!


+آجی میخوای بری بایِشگاه؟!  :))

  • . زیزیگلو

چی چی بگمدون؟!

جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۴۲ ب.ظ

دیشب عروسی بودیم؛

عروس رو دماغش چسب بود!!!

فک کنم خیلی اصرار داشت همه بفهمن دماغش عملیه:|


+فک کن یه نفر فامیلش بلاگفا باشه...فک ک_____________ن!!!!!

:)))

  • . زیزیگلو

روزمون مبارک بسی!!!

جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۵۶ ق.ظ

میدونستین زن ها از مردا تکامل یافته ترن ؟!

جدی!

استادمون میگفت...

واسه همینم هس که روزپسر نداریم!

پسرا همین که برن نونوایی مرد میشن!!!




  • . زیزیگلو

جو گیر هستیم ما؟!

جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۴۸ ق.ظ

امروز صب باشگاه بودم.

اولش یکم نرمش میکنیم و اروبیک میریم ک گرم شیم بعد میریم سر دستگاه ها واسه بدنسازی

(فهمیدین ورزشکارم یا بیشتر توضیح بدم؟!)


خب طبق معمول آهنگ بلند بود،از همون آهنگای تند و خارجی!

با توجه به اینکه ما ایرانیا غلظت جوگیری خونمون یکم از بقیه ی عالم بیشتره،

یه آهنگ عربی پخش شد یهو یه نفر جو گیر شد وسط تمرین شروع کرد به تند و تند عربی رقصیدن!!!

دیگه ما هم همه دورشو گرفتیم دس دس دس!



حالا همه شرو کردن حرکات موزون و ناموزون در وکردن!!

حالا ان خانوم مربیه هم شرو کردن به رقصیدن!!

میگفت فک کنید تو تالارین!



  • . زیزیگلو

حاج آقایمان؟!

دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۱۱ ب.ظ

حالم گرفته بود...

در جمعی غریبه اما خودمانی بودم

 

یادم است خندیدم،  واقعیت هایی را گفتم که روزی خودم بهشان میخندیدم...

مثلا اینکه شوهرم یک حاج آقای واقعی باشد!!!

 

یادم است مسجد که میرفتم حاج آقایی داشت به اسم حاج آقا ابولقاسمی

الان هم هست

آن وقت ها اسم کوچکش را نمیدانستم

 6-7سال پیش نزدیکای شب قدر بود،یک روز که رفتیم خانه ی خاله،پسر خاله گفت: میری مسجد؟

من:آره همون همیشگی!

 

او:حاج آقا ابولقاسمی دیگه؟

من: آره، خیلیم دوسش دارم...

او:کدومشون؟عظیم یا مجتبی؟

من: ممم...مجتبی

او: O_o

من :|

 

او:شمارشو دارم:)))

من :| خب

 

او:مجتبی برادر کوچیکه س،همسن منه، ازدواج نکرده، 4-5 سال ازت بزرگتره...

من:!!! نــــــــــــــــــه من منظورم عظیم بود!همون که ازدواج کرده!

 

نتیجه ی اخلاقی:اگه سر دو راهی موندین، هیچ وقت نشناخته و پرس و جو نکرده قدم تو راه نذاریدو حرف نزنید، عواقبش گریبان

گیرتان خواهد شد!!!

 

پارسال بود که فهمیدم مجتبی ازدواج کرده ،آن هم با دختری که هم سن من بود...دومین ضربه ی سخت زندگی ام را خوردم...!

 

 

الان هم مجتبی حاج آقا شده، مداح است، برای خودش کسی شده...لباس حاج آقایی می پوشد

می گفتند سرطان حنجره گرفته...یکی دو سال نخواند...خدا میداند چقدر شب قدر وحتی بعد از نماز هایم دعایش کردم...

 

یک چیز دیگر...،

من تا حالا مجتبی را ندیده ام!!!



  • . زیزیگلو

مرد ها چند دسته اند!

پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۷ ب.ظ

از نظر من مردها 3 دسته ن:

1-      بابام

2-    حاج آقاها

3-  پسرایی که میرن سربازی

 

البته موارد نقضی هم به ندرت تو این 3دسته و خارج از اون پیدا میشه ولی در کل همینه که هست!

  • . زیزیگلو

نقاشی

جمعه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۴۶ ب.ظ

روزای کنکور موقع درس خوندن کلی کاغذ کنارم بود با یه تابلو

بضی وقتا که خسته میشدم یه چیزایی میکشیدم!



کلیک


  • . زیزیگلو

میم و درختهای باغچه ی ما!

پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۱۰ ب.ظ


همسایه سمت چپیمون یه پسر داره که اسمش میم هست...اگه بپرسن اولین کسی که توی زندگیت ازش متنفری کیه میگم نسترن! بپرسن دومی میگم میم پسر همسایمون!

بیچاره چیزیم به من نگفته و نمیگه ( جرئت نداره بگه!)ولی خب ازش خوشم نمیاد!!

خیلی تنبله!همشم دم خونه داره باغچه های مارو آب میده!!خب که چی؟؟!

هرموقع هم که از خونه میا م بیرون دم دره...خب نه من نه اون طبق معمول سلام نمیکنیم...فقط یدفه بود که سرحال بودمو شادو شنگول در حالی که داشتم کیفمو وسط کوچه تاب میدادم رسیدم دم خونه، و زیر چشمی نگا کردم که موقعیت سرشو بسنجم ببینم این همه حواسم نبوده خل بازی دراوردم منو دیده یانه، دیدم داره نگام میکنه چشم تو چشم شدیم منم دیگه مجبوری زورکی و با اکراه سلام کردم!

  • . زیزیگلو

آخرین مدل موتور:))

چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۳۷ ب.ظ



  • . زیزیگلو

من حالم خوب است!

سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۰۲ ب.ظ
من سر کلاس در حالی نشسته بودم که شب قبل نخوابیده بودم و از شدت خواب آلودگی چشام پف کرده بود،اصلا هم حال و حوصله حرف زدنو نداشتم و بزور فقط خودمو زنده نگه داشته بودم که به درس گوش بدم و در کل نقش فردی لِه رو بازی میکردم که داره به فنا میره!

دبیرمون:چی شده؟

من: هیچی خانوم

خانم: چیزی شده؟ حالت خوب نیست؟

من: نه خوبم، چیزی نیست(منو با همون حالاتی که توضیح دادم تصور کنید و اینکه ...آها!جلوی کولرهم نشسته بودم و در حال تبدیل شدن به بستنی شکلاتی سرمه ای رنگ بودم!)

خانم: واست خواستگار اومده؟!  :)))

من: نــــــــــــــــــــــــــــه خانوم  :))))))

(حالا با همون حالات منو تصور کنید که جلوی کولرهم نشسته م و نیشم تا بنا گوش بازه!!!)



+
  • . زیزیگلو

پویا اسم دختر است!

سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۷ ب.ظ

استاد:اسمت چیه؟

پویا:پویا!

استاد o_O من تا حالا فک میکردم پویا اسم پسره!

من: استاد ایمان هم اسم دختره، میدونستین؟!

استادO_o

من:تازه زهرا هم اسم پسره!!!

استادo_O

یکی از بچه ها:
نه اون اسم عبدالزهراس که میذارن رو پسرا

من:خب تو خونه صداشون میکنن زهرا!

استاد: تو از کجا میدونی؟ ها؟! 

:))))))))))))))



+
  • . زیزیگلو

مرا چه شده است?

شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۵۶ ق.ظ
دوس ندارم ماه رمضون تموم شه :( آرزوى عجىبىه...عجىب تر اىن که قبلش دوس نداشتم ماه رمضون بىاد

+زنبور نىشم زده، پشت دست چپم خىلى تپل شده D:

  • . زیزیگلو